ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
خاطرات قشنگم سلام: مثل همیشه پنج بود که لیوان شیر را آروم آروم سرکشیدم با شعار "قندکمتر زندگی شیرین تر"، روزهای فرد همراه با عسل نوش میکنم. برای ورزش رفتم پارک همه چی مثل روزهای قبل بود آواز گنجشکا، حرکت یاکریم ها، نوازش نسیم سرد صبحگاهی بر گونه های خواب آلوده ام، دویدم و دویدم اما هنوز ورزشم به ثابت تعادلش نرسیده بود یادم آمد که برگه های آنالیزی که قولش را دادم آماده نکردم. ورزش را به حال خود رها کردم و سریع به اتاق کارم آمدم و دست به کار شدم ، چند لقمه صبحانه و چند جمله آنالیز، تا بالاخره تموم شد. سوار بر مرکب به سوی محل قرار تاختم ، ساعت را نگریستم انگار خیلی عجله داشت تا من دیرم شود و همینطورم شد. برخلاف انتظارم خانم م. از تاخیر من خوشحالم بود چون بالاخره سازمان متبوعش که خودش میگوید اپلکام است روش آنالیز من را قبول کرده. داشتم خواب میدیدم یا نه، انگار همین دو هفته پیش بود که برایم از استاندارد متدهای نوین دنیا می گفتند و هر چه من گفتم دستور کار را برمبنای شرایط موجود برای رسیدن به دقت و درستی مطلوب می نویسند به گوش جماعت فرو نمی رفت. انگار آفتاب امروز برای من خوش یمن بود. گاز ماشین را گرفتم به سمت دانشگاه، حراست اخمو اما دوست داشتنی، راهبند را گشود. آقای خواجه زاد به گفته خودش به مناسبت روز معلم شیرینی گرفته بود. دو دانشجوی عراقی بعد از پایان کلاس آمدند به فارسی و عربی و انگلیسی شکسته و بسته مشکلشان را گفتند تا جایی که به من مرتبط بود راهنماییشان کردم شکرا کثیرا! فرم الف دانشجویی را باید تحویل پژوهش می دادم اینقدر راهرو شلوغ بود از دانشجوهای آماده دفاع عراقی که مقداری معطل شدم اما انجام شد آنچه باید انجام میشد. تازه یادم آمد فراموش کردم غذا سفارش بدهم. وضو گرفتم که نماز بخوانم که حسین ! پرانرژی و با انگیزه ( از آنها که با همین فرمان پیش برود می ترکاند!) ، راه را به منزل مقصود جدید کج کردیم کلی ایده دارد خام اما ناب، در حال گفتگو بودم برادر شریعتی هم به جمعمان اضافه شد از اپ گفتیم و پایتون. بچه ها کنار درب آزمایشگاه تجمع کرده بودند، با عجله روپوش و دستپوش را ا زکمدم برداشتم و به ایشان ملحق شدم. بعضی خسته ، برخی خسته تر از خسته، جماعتی غرغرو اما دوست داشتنی ، تا رفتم لقمه ای بر بدن زدم و برگشتم دیدم آش را با جایش واگذار کرده اند. تا دوباره مستقر شدیم و به نقطه قبل بازگشتیم جماعت حاضر اما حاذق خسته تر شدند و بر طبل رفتن کوفته کردن تا کوفتگی راه بر من خسته بیشتر بنماید. امید اینکه روزی بیاید که تعادل به بازگشت نغمه امید بزند که من تقاضای رفتن کنم و آنها اصرار بر ماندن! خبرهایی در آمفی تئاتر دانشکده ، ظاهرا برای از ما بهتران شایدم از ما پیشتران. به خانه رسیدم کلن کوفته بودم کوفته ی کوفته ، دوش و چای و نوش و قهوه و عشق و درس و گنگستر آمل بومه! .برای آقا فقیه دعا میکنم چیزیش نباشه . کلی کار نیمه تمام دارم به اضافه طرح سوال برای نیم ترم آمار. زیاده عرضی نیست. یا حق 13 اردیبهشت 1402/ تهران/ ایران/ زمین/ منظومه شمسی/ کهکشان راه شیری